شهر زمین و آسمان
مترجم: خشایار دیهیمی
بیان بی زمان فلسفه ی سیاسی دوران پختگی آوگوستینوس را می توان در شهر خدا یافت. آوگوستینوس چون رسماً در فن بیان آموزش دیده بود، و نه در فلسفه، اساساً آثاری جدلی علیه معارضین مختلفش می نوشت و هرگز گزارشی کاملاً سیستماتیک از فلسفه ی سیاسی اش عرضه نکرد. امّا طرح کلی چنین سیستمی را می توان در دل فلسفه ی کلّی اش تشخیص داد. فلسفه ی سیاسی او مستقیماً از دیدگاه روانشناختی اش نشأت می گیرد، و دیدگاه روانشناختی اش هم، به نوبه ی خود، از الاهیاتش. (1)
محور الاهیات آوگوستینوس تمایز میان دو نوع انسان است، نجات یافتگان و ملعونین، یا بنا به اصطلاحات خود او، ساکنان دو شهر. در یک سو، ساکنان شهر خدا، یا شهر آسمانی هستند. استفاده ی آوگوستینوس از این بن مایه نوعی شاخ و برگ دادن به این دیدگاه برخی از آبای نخستین است که مسیحی واقعی صرفاً زائری است در این جهان، و شهروند واقعی جهانی است که پس از این جهان فراخواهد رسید. ساکنان این شهر واقعی عاشقان خداوند هستند که طبق قانون (شریعت) او زندگی می کنند و سرنوشتشان رستگاری ابدی است. در سوی دیگر، ساکنان شهر انسان، یا شهر خاکی، هستند که عاشق این جهانند و طبق احکام آن زندگی می کنند و محکوم به لعنت ابدی هستند. به کلام خود آوگوستینوس:
اگرچه مردمان بزرگ در سرتاسر جهان هستند که با آداب و رسوم دینی و اخلاقی مختلفی زندگی می کنند و انواع پیچیده ی گوناگونی از زبانها، سلاحها، و پوششها از هم متمایزشان می کند، امّا باز با این حال آنها در جامعه ی انسانی فقط به دو دسته تقسیم می شوند؛ و ما حق داریم به پیروی از متون مقدسّمان آنها را دو شهر بخوانیم. در واقع، یک شهر، شهر انسانهایی است که انتخابشان زندگی کردن طبق معیارهای تن و جسم است، و شهر دیگر، شهر کسانی است که انتخابشان زندگی کردن طبق معیارهای جان و روح است (City of God, 14.1. p. 547).
آوگوستینوس معتقد است که تمایز میان این دو نوع از انسانها به پیش از آغاز زمان، به همان معنای واقعی کلمه، باز می گردد - چون در نظر او، وجود زمان بخشی از آفرینش کلّی خداوند است، و بنابراین زمان فقط وقتی به وجود آمده است که جهان خلق شده است. به دلیل قدرت مطلق خداوند و دانش پیشینی اش از آنچه رخ خواهد داد، این تمایز به پیش از خلقت برمی گردد، و بخشی از نقشه ی اجتناب ناپذیر و مقاومت ناپذیر اوست. تمایز میان این دو نوع از انسانها در واقع پیشتر در تمایز مشابهی میان دو نوع از فرشتگان خودش را نشان داده بود. در میان فرشتگان هم فرشتگان خیر و فرشتگان شر وجود دارند. برخی از فرشتگان از خداوند روی گرداندند و بنابراین از چشم خداوند افتادند و از رحمتش بی نصیب شدند. در کتابهای یازدهم و دوازدهم شهر خدا، آوگوستینوس به بحث درباره ی گناه فرشتگان شر می پردازد و می گوید علت شر شدن آنها انتخاب آزادانه شان برای طرد خدا بود، اگرچه خداوند به دلیل دانش پیشینی اش می دانست که چنین چیزی پیش از آغاز زمان رخ خواهد داد.
آوگوستینوس، به پیروی از گزارشی که در کتاب مقدس آمده است، معتقد است که انسان نیک و خیر خلق شد. آدم و حوا از آغاز نوعی هستی بهشتی در باغ عدن داشتند. آنها از گناه بری بودند و آزادانه عشق به خدا و پیروی از او برگزیده بودند. برخلاف همه ی جوامع انسانی بعدی، باغ عدن وضع آزادی و صلح بود. باغ عدن از تضاد و کشمکش خالی بود و نهادهای سیاسی در آن جایی نداشتند. آوگوستینوس هم، مثل برخی از آبای نخستین، و متفکران رواقی پیش از آنها، باغ عدن را وضعی ماقبل سیاسی می دانست، بدون حکومت، بدون مالکیت، بدون بردگی، و بدون جنگ. آگوستینوس این وضع رحمت بار را چنین توصیف می کند:
آن زوج مشترکاً در بهجت و رضایت ناب زندگی می کردند؛ هیچ چیز عشق آنان به خدا و به همدیگر را خدشه دار نمی کرد. این عشق منبع شادی آنان بود. آنها از گناه اکیداً پرهیز داشتند؛ و تا زمانی که این وضع دوام داشت، از هیچ ناحیه ای شری متوجه آنان نبود تا غمگینشان کند (City of God, 14.10, p. 567).
امّا یک واقعه ی تعیین کننده در تاریخ بشری، هبوط، همه چیز را بر هم زد. آدم و حوا بنا به اختیار خودشان از خدا روی گرداندند. این نخستین گناه و منشأ همه ی شروری شد که از آن زمان تاکنون نوع بشر تجربه کرده است. البته این گناه خوردن سیب از درخت شناخت خیر و شر بود. در چشم آوگوستینوس ویژگی تعیین کننده ی این گناه - و گناه کلاً - غرور است. آدم و حوا با خوردن سیب از اطاعت از اراده ی خداوند سرباز زدند تا اراده ی خودشان را دنبال کنند. آنها با پیروی از تمنّاها و کششهای خودشان، به جای پیروی از حکم خدا، به جای بزرگ داشتن خدا خودشان را بزرگ داشتند و برای همین از خدا دور افتادند.
آوگوستینوس تأکید می کند که آنها آزادنه مرتکب این عمل شدند، اگرچه بازهم، خدا این را از پیش می دانست و جزو نقشه ی الاهی اش بود. ماهیت این شر، مثل همه ی شرها، روی گرداندن از خداست. شر هیچ وجود و هستی ماهوی و اساسی ندارد. نیکان خیر را انتخاب می کنند، و گناهکاران از خیر و خوبی روی می گردانند و رو به سوی چیزهایی می کنند که خیر نیستند. در اینجا هیچ نیروی شری مستقیماً وجود ندارد، آنچه هست رد آزادانه ی خیر است. اگرچه خداوند آدم و حوا را به گونه ای آفرید که بتوانند دست به گناه بزنند، امّا گناهکاری آنان منعکس کننده ی نقص و ناکاملی آنان است. چون آنان از دل «هیچی» آفریده شدند، پس گرایشی داشتند که از خدا دور افتند و به آن «هیچی» بازگردند، اما خود گناه انتخاب خود آنان بود (14.11).
گناه آدم و حوا، به دلیل شر عظیمی که در برداشت، موجب مجازاتی فراتر از حد گمان شد. عظیمت این گناه در ناسپاسی مرتکبان این گناه پدیدار می شود و در سهولتی که مؤمن ماندنشان به فرامین خداوند داشت:
انسان به فرمان خداوندی که او را آفریده بود اعتنا نکرد، خداوندی که او را بر صورت خویش آفریده بود، که او بالاتر از دیگر حیوانات قرار داده بود، که او را در بهشت جای داده بود، که وفور همه ی نعمات را برای آسایشش تأمین کرده بود، که قواعد دشوار و ظالمانه ی بیشماری را بر او بار نکرده بود، بلکه فقط یک فرمانِ خلاصه و آسان به او داده بود تا در اطاعتی سالم پشتیبان او باشد (City of God, 14.15, p. 574).
مجازاتی که خداوند برای این گناه در نظر گرفت وضع بشری را برای همیشه دگرگون کرد. از این فرمان به بعد انسانها فانی شدند، محکوم به مُردن، و در معرض همه ی شرهای دیگر این زندگی قرار گرفتند. وقتی که انسان تحت سلطه ی گناه قرار گرفت طبیعتش عوض شد. تمناهای انسانی جزئی از مجازات خداوندی هستند، چون این تمناها زندگی انسان را بدل به جهنمی بر روی زمین می کنند. علاوه بر این جهنم تمثیلی یک جهنم واقعی هم وجود دارد. به دلیل تخطّی آدم و حوا، کلّ نوع بشر محکوم به لعنت ابدی شد.
هبوط در ضمن طبیعت ماقبل سیاسی باغ عدن را هم عوض کرد. از این زمان به بعد، مردمان گناهکار نیازمند نهادهای ساسی شدند تا مهارشان کند. بدین ترتیب، دولت سر برآورد که هم علاج و هم جزای گناه بود. به تعبیر یکی از مفسران: «هبوط، با آوردن تباهی و فساد به این جهان، وجود نهادهایی را ضروری کرد که باید طبیعت گناه آلود بشری را مهار و تصحیح کنند.» (2)
بار دیگر، طرح کلی تحلیل آوگوستینوس قابل مقایسه ای با تحلیل رواقیون و آبای نخستین است. وضع ماقبل سایسی برابری و صلح بهشتی، افتادن از چشم خداوند و محرومیت از رحمت الاهی را در پی دارد، و پس از آن است که نهادهای علاج کننده ای نظیر دولت، مالکیت، بردگی، و جنگ پدید می آیند. در نظر سنکا، منشأ فساد و تباهی نهاد مالکیت است. البته نظر آوگوستینوس درباره ی ماهیت هبوط انسان فرق دارد، امّا طرح کلّی تحلیل او و سنکا از جهات دیگر یکسان است.
[در آغاز انسان آزاد زندگی می کرد]. خدا نمی خواست این موجود عقلانی، که بر صورت خویش او را آفریده بود، بر چیزی یا کسی جز موجودات غیر عقلانی تسلّط داشته باشد، نمی خواست انسان بر انسان تسلط داشته باشد، بلکه می خواست انسان بر جانوران تسلط داشته باشد. برای همین نخستین انسانهای عادل را چوپان گله ها کرد، و نه پادشاهان انسانها، و خداوند بدین ترتیب می خواست این پیام را برساند که اقتضای نظم طبیعت چیست و گناهکاران شایسته ی چه چیزهایی هستند - زیرا البته می دانیم که وضع بردگی به درستی و از روی عدالت بر گناهکاران تحلیل می شود (19.15 p. 874).
بردگی با گناه بود که به وجود آمد. اگر گناه نبود بردگی هم نبود، امّا وضع فعلی به دلیل گناه است:
امّا بنا به طبیعت، در وضعی که خدا انسان را خلق کرد، هیچ انسانی برده ی انسان دیگر یا گناه نیست. امّا در عین حال حقیقت دارد که بردگی هم مجازاتی است که قانون (شریعت) معین کرده است که ضامن حفظ نظم طبیعت است و اخلاق در آن را منع می کند، در واقع، اگر کاری برای نقض این قانون (شریعت) صورت نمی گرفت، هیچ چیزی اقتضا نمی کرد که بردگی به عنوان مجازات در نظر گرفته شود (18.15 ,p. 875).
پیامدهای گناه تغییری تعیین کننده در طبیعت بشری هم پدید آوردند. آوگوستینوس، با آن تیزبینی روانشناختی معمولش، توضیح می دهد که چگونه این پیامدها در امور جنسی تجلّی پیدا می کنند. آدم و حوا، پیش از هبوط، هم از شهوت هم از گناه فارغ بودند. آوگوستینوس معتقد است که تولید مثل در بهشت با شهوت توأم نبود: «اندامهای جنسی بنا به فرمان همان اراده ی به کار می افتادند که سایر اندامها را هم در مهار داشت» (City of God, 14.26, p. 591). امّا از آن زمان، تمنیات انسانی با طبیعت عقلانی اش می ستیزند و منشأ شرم و حیا و خجالت هستند. بنابراین، آمیزش جنسی در خلوت انجام می گیرد (15.18). در باغ عدن، آدم و حوا بلافاصله پس از گناهشان کشف کردند که لخت و عور هستند. خجلت زده، از برگهای انجیر برای پوشانیدن خودشان استفاده کردند (15.17):
پس طبیعت بشری، بی هیچ تردیدی، از شهوت شرمگین است، و به درستی خجلت زده است چون در نافرمانی شان، که اندامهای جنسی را صرفاً تابع انگیزه های خودشان کرد و آنها را از اقتدار اراده بیرون برد. ما گواهی می یابیم از تنبیه و مجازاتی که به خاطر آن نافرمانی نخستین بر انسان تحمیل شد (14.20 ,p. 582).
آوگوستینوس فعالیت جنسی، شهوت و شرم را در گناه نخستینی که در باغ عدن رخ داد سخت به هم گره می زند.
هبوط همچنین نقشی در انقیاد و تابعیت زنان نسبت به مردان داشت. پیروی تعالیم کتاب مقدس، آوگوستینوس هم می گوید که زن پست تر از مرد و تابع او آفریده شد، تا یاور او باشد. این رابطه در نتیجه ی هبوط تشید شد و بدل به مجازات گشت. (3)
آوگوستینوس تحلیلی پیچیده از خلقت زن در سفر پیدایش ارائه می کند. (4) اگر خلاصه کنیم، او دو داستان خلقت را در کانون توجه قرار می دهد. طبق سفر پیدایش (1:27)، خداوند مرد و زن را همزمان بر صورت خویش آفرید. آوگوستینوس این خلقت را خلقت روح می داند، و از این جهت مردان و زنان یکسان هستند:
بنا به سفر پیدایش، طبیعت بشری بر صورت خدا خلق شده است، طبیعتی که در هر دو جنس وجود دارد و اجازه نمی دهد وقتی که مسئله ی فهم صورت خدا مطرح است زنان را کنار بگذاریم. (5)
در فصل دوّم سفر پیدایش، ابتدا مرد آفریده می شود، و سپس زن برای یاوری به او از دنده ی مرد خلق می شود (2 - 21 :2). آوگوستینوس این را خلقت جسم می داند. تفاوت جنسی در جسم است که پدیدار می شود. در این سطح، به گفته ی آوگستینوس، خلقت زن از مرد نشان دهنده ی مادونی او و وابستگی اش به مرد است، هم به این دلیل که مرد پیش از زن آفریده شد، و هم به این دلیل که زن از مرد آفریده شد.
مثل بسیاری موارد دیگر، در اینجا هم در بحث آوگوستینوس درباره ی این موضوع در آثار مختلفش دو پلهوگویی و ابهاماتی وجود دارد. امّا ستون اصلی نظر او این است که زنان و مردان در سطح روحی، و بنابراین در نظر خداوند، یکسانند. امّا در سطح جسمانی، آنها با هم تفاوت دارند و زنان پست تر از مردان هستند. چون زنان خلق شده اند که یاور مردان باشند، آنها باید از شوهرانشان اطاعت کنند. پس از آنکه آدم و حوا از باغ عدن رانده شدند، خداوند به حوا گفت که باید شوهرش بر او حاکم باشد (Gen. 3:16). آوگوستینوس سلطه ی مرد بعد از هبوط را دنباله ی رابطه ای می داند که فرودستی طیعی زن بدان حکم می کند. امّا با پیش رفتن گناه «تابعیت و انقیادی که در آغاز مقرر شده بود افزایش یافت و سفت و سخت تر شد.» (6)
بنابراین، آوگوستینوس در پی آشتی دادن این واقعیت که زن، در خلقت نخستین، بر صورت خدا آفریده شد، با فرودستی و تابعیت و انقیاد زنان است که به آنان نسبت داده می شود. او می گوید مرد و زن در سطح روحانی برابر هستند ولی در سطح جسمانی زنان پست تر و تابع مردان هستند. آوگوستینوس، درست مثل تقریباً همه ی متفکران باستانی، هرگز موقعیت و مرتبه ی زنان را در جامعه اش مورد پرسش و تردید قرار نمی دهد. به کلام یکی از مفسران: «این انقیاد و تابعیت، در نظر آوگوستینوس، یک واقعیت بی چون و چرا بود، چنانکه در بستر فرهنگی و اجتماعی عصر او هم چنین بود؛ این واقعیت هیچ نیازی به توضیح یا توجیه نداشت.» (7) تفسیر آوگوستینوس از کتاب مقدس توضیح قانع کننده ای برای این موقعیت فراهم می آورد.
نظر آوگوستینوس راجع به فرودستی زنان منعکس کننده ی تعالیم غالب در کلیسای آن عصر بود. نظر او شبیه نظر بسیاری از آبای نخستین است. مثلاً، ترتولیانوس، که کمی پیشتر از آوگوستینوس می زیست، زنان را چنین مورد خطاب قرار می دهد:
می دانید که هر کدام از شما در ضمن یک حوا هستید؟... شما دروازه ی شیطان هستید، شما مُهر را از درخت ممنوعه برداشتید، شما نخستین متمرّد از قانون الاهی بودید، شما بودید که آدم را قانع کردید که شیطان ضعیفتر از آن است که به آنان حمله ور شود. شما چقدر آسان انسان را ویران کردید، انسانی که صورت خداوند بود! به دلیل مرگی که شما برای ما آوردید حتی پسر خدا هم می بایست بمیرد. (8)
یکی از محققان یادآور شده است که آبای نخستین خصلت های زیر را به زنان نسبت می دادند: «سستی و شکنندگی و سطحی بودن، و نیز ورّاجی و ضعف، کندی در فهم و ناپایداری در ذهن.» (9)
طبق نظر آوگوستینوس، به دلیل ضعف زنان، حوا بود که می بایستی مار او را بفریبد. امّا زنان و مردان در شهر خدا برابر خواهند بود. پس از رستاخیز، دیگر دو جنس وجود نخواهد داشت. امّا در غیاب گناه و شهوت، «اندامهای زنانه همان کارکرد پیشینیان را نخواهند داشت، آنها بخشی از یک زیبایی تازه خواهند بود.» (City of God, 22.17, p. 1057). اما، بر روی این کره ی خاک زن تابع و منقاد مرد است. همانگونه که در سفر پیدایش آمده است، زن خلق شد تا یاور مرد باشد. امّا آوگوستینوس می گوید این فقط در زمینه ی تولید مثل است؛ در تمامی دیگر فعالیتها، مرد یاوری مؤثرتر از زن است. (10)
آوگوستینوس هم، مثل پولس، نهاد ازدواج را می پذیرد. امّا این آشکارا نسبت به بی همسری گزینه ی نازلتری است. او پرهیز از روابط جنسی در محدوده ی ازدواج را می ستاید، و حتی تا بدانجا پیش می رود که مدعی می شود «هر دوستدار حکمت و شادیهای مقدس» دلش می خواهد که بچه ها بدون رابطه ی جنسی، حتی رابطه ی جنسی درون ازدواج، بتوانند نطفه بندند (City of God, 14.16, p. 577). در نظر آوگوستینوس، هر عمل جنسی شر است، و عمل جنسی حاملی است که گناه را انتقال میدهد. از زمان هبوط، همه ی انسانها با شهوت است که نطفه می بندند، و گناه آدم و حوا کلّ نوع بشر را آلوده کرده است:
به دلیل عظمت این گناه، محکومیت پس از آن طبیعت بشر را تغییر داد و بدتر کرد؛ بنابراین، آنچه در وهله ی نخست مجازاتی در حق نخستین انسانها بود، در ادامه، در نسلهای بعدی آنان چیزی طبیعی و فطری شد (City of God, 13.13, p. 512).
همه ی انسانها متأثر از گناه آدم هستند، «همچنانکه همه ی ما بودیم» وقتی که آن یک انسان گناه کرد (p. 523 13.15). آوگوستینوس معتقد است که این مجازات بزرگ خداوند عادلانه است: «هرکسی که فکر می کند این نوع محکومیت افراطی یا غیرعادلانه است یقیناً نمی داند چگونه عظمت این شرارت در گناهکاری را بسنجد، زمانی که اجتناب از این گناه آنهمه آسان بود» (City of God, 14.15, p. 575). البته، اگرچه خداوند قدرت این را داشت که نگذارد فرشتگان یا انسانها هبوط کنند، ترجیح داد بگذارد گناهانشان را انجام دهند (14.27). حضور شر اخلالی در طرح خداوند بنابر مشیتش ایجاد نمی کند. شر وزنه ی متعادل کننده خیر در جهان است، و با این تضاد است که همه چیز در کل زیباتر می شود (11.17).
امّا علی رغم تخطی گناهکارانه ی انسان، خداوند رحمت دارد. او پسرش عیسی مسیح را فرستاد تا به خاطر گناهان انسان رنج ببرد و بمیرد، و بدین ترتیب تعدادی از انسانها و نه همه ی آنها را از یوغ گناه برهاند. ما نمی توانیم بدانیم خداوند چرا رحمت آورد، و نمی توانیم بدانیم چرا تصمیم گرفت عده ای را نجات دهد و نه همه را. نمی توان خدا را به این دلیل نقد کرد که چرا فقط عده ای را نجات داد، و بدین ترتیب گذاشت تا بقیه روی زمین و تا ابد رنج ببرند. به دلیل عظمت گناه آدم، همه ی انسانها عادلانه محکوم شدند. نجات دادن عده ای فقط رحمتی رایگان است. اگر کسی زبان به شکایت بگشاید که خدا مجبور نبود امور را طوری ترتیب دهد که نخستین انسان هبوط کند و بنابراین عادلانه نوادگانش را محکوم کند، پاسخ، چنانکه می توان انتظار داشت، این است که این بخشی از نقشه ی خداوند است که از پیش می دانست و پیش از آغاز زمان مقررش کرده بود.
ما نه تنها نمی توانیم هرگز بدانیم که دلیل نقشه ی خداوند چیست، بلکه، به اعتقاد آوگوستینوس، هرگز هم، تا زمانی که بر روی این کره ی خاکی هستیم، نمی توانیم بدانیم چه کسی نجات یافته است و چه کسی لعنت شده است. جدا کردن نهایی فقط در واپسین داوری رخ خواهد داد. در این ضمن، نجات یافتگان و ملعونان به نحو غیر قابل تمیزی در هم آمیخته اند.
رحمت خداوند طبیعت آن عده ی قلیل خوشبخت را تغییر داده است. ساکنان دو شهر را می توان از جهت گیریهای روانشناختی شان از هم تمیز داد:
دو شهر، که متفاوت و متقابلاً متضاد هستند، وجودشان را مدیون این واقعیت هستند که عده ای بنا به معیارهای تن زندگی می کنند، و دیگرانی بنا به معیارهای روح. حال می توان این نکته را چنین هم بیان کرد: عده ای بنا به معیارهای انسان زندگی می کنند و عده ای بنا به معیارهای خدا (City of God, 14.4, p. 553).
ساکنان شهر آسمانی، خدا را در کانون اندیشه ها و تمنیاتشان قرار می دهند، آنها صرفاً زائرانی در این جهان هستند که رهسپار آن جهان دیگرند. ساکنان شهر زمینی، مثل آدم و حوا، روی از خدا گردانده اند. آنها این جهان را در مرکز زندگی شان قرار داده اند و همه ی دقت و توجه و مراقبتشان را وقف همین جهان کرده اند. بنابراین، آنها آلوده به گناه غرور هستند. آنها معتقدند دغدغه هایشان مهمتر از کلام خداوند است و معیارهایشان مهمتر از معیارهای خداوند.
آوگوستینوس معتقد است که چیزهای مورد تمنای افراد قاطعانه بر روانشناسی آنان تأثیر می گذارد. ساکنان دو شهر تمناهای مختلفی دارند. شهروندان شهر زمینی عاشق این جهانند، و شهروندان شهر آسمانی عاشق خداوند هستند.
می بینیم که دو شهر با دو نوع عشق آفریده می شوند: شهر زمینی با عشق به خود خلق می شود و به نقطه ی بی اعتنایی به خداوند می رسد، ولی شهر خدا با عشق به خداوند تا مرزهای بی اعتنایی به خود و خوار شمردن خویشتن می رسد....
در نتیجه، در شهر زمینی، افراد خردمند، که با معیارهای انسانی زندگی می کنند، به دنبال خیرهای جسمانی یا خیرهای ذهنی خودشان می روند، یا هر دو... از سوی دیگر، در شهر آسمانی، یگانه حکمت و خرد انسانی وقف کردن خود به عبادت درست خدای حقیقی است و این انسان خردمند پاداشش را در محشور شدن نه فقط با قدیسان، انسانهای مقدس، بلکه همچنین فرشتگان مقدس می جوید، تا آنکه «خدا کلّ در کلّ باشد» ( pp. 593-4; 1Cor.15:28, 14.28).
آوگوستینوس دو نوع از انسانها را با سلسله ای از تصویرهای شگفت در مقابل هم می نهد. او معتقد است که عهد عتیق، علاوه بر چیزهای دیگر، گزارشی تمثیلی از تصمیم خداوند برای جدا کردن انسانها به دو شهر است. این را می توان در گزارش اسارت بابلی دید. پس از آنکه بابلیها اسرائیلیان را مغلوب کردند و آنها را به بابل فرستادند، اسرائیلیان مختلفت واکنشهای مختلف نشان دادند. عده ای از آنان اقامتشان را در بابل به چشم تبعید می دیدند؛ آنها وطن حقیقی شان را فراموش نکردند و همچنان در آرزوی وطن بودند. امّا دیگران آنجایی را که در آن بودند گرامی داشتند. اسرائیل را فراموش کردند و خودشان را کاملاً با وطن جدیدشان تطبیق دادند. (11) البته واکنشهای این گروه حکایت از جهت گیری های روانشناختی ساکنان دو شهر دارد.
اگرچه حتی مسیحیان واقعی صرفاً زائرانی در این جهان هستند، آوگوستینوس معتقد نیست که آنها را بکلّی این جهان را رد و انکار کنند. این جهان شادیهای خاص خودش را دارد که نیازی نیست آنها بکلّی از این شادیها پرهیز کنند. امّا شخص باید بداند که چیزهای اینجهانی فقط وسیله هستند و هدف نیستند. از این وسایل باید تا وقتی در این جهان هستند استفاده کنند، امّا رفتن به دنبال آنها نباید مقصود زندگی تلقی شود. ساکنان شهر آسمانی متوجه این مسئله هستند و دائماً خدا را در ذهن دارند، حال آنکه ساکنان شهر زمینی این را فراموش می کنند.
فرض کنید که مردی حلقه ای برای نامزدش درست کند، و آن نامزد این حلقه را از ته دل بیش از نامزدی که آن حلقه را برایش ساخته است، دوست بدارد... یقیناً، بگذار این هدیه را دوست بدارد؛ امّا، اگر او بگوید، همین حلقه کافی است. دیگر نمی خواهم رویت را ببینم، ما درباره ی او چه خواهیم گفت؟... هدیه را نامزدش به او داده است تا نشانه ی این باشد که خود او مورد محبّت نامزدش است. پس، خدا همه چیز به شما داده است. به خدا عشق بورزید که اینهمه را برای شما آماده کرده است. (12)
آوگوستینوس می گوید عشق به چیزهای زمینی خودش شکلی از مجازات است. چیزهای این دنیا رضایت خاطری واقعی فراهم نمی آورند. تمناهای ما منشأ درد هستند و درد ما را به سوی یافتن تسکین می راند. امّا وقتی به دنبال چیزهایی می رویم که تمنایشان را داریم، قوّت تمناهای ما با سرعتی بیش از توانایی ما برای ارضای آنها رشد می کند. حتی رسیدن به چیزهایی که به دنبالشان هستیم موجب ناخشنودی ما می شود، و بنابراین درد ما را افزونتر می کند. جستجوی بی ثمر ارضای تمنیات موجب می شود که انسانها با هم درگیر کشمکش شوند و بدین ترتیب منبعی دیگر برای سرخوردگی می شوند. (13)
انسانها از چنگ این چرخه ی تمنا، درد، و سرخوردگی نمی توانند خودشان را خلاص کنند. اگرچه اراده ی انسانها در باغ عدن آزاد بود، امّا از آن زمان به بعد اسیر گناه شده اند. آنها با عشقی که به چیزهای دنیوی دارند، می کوشند به چیزهای مورد تمناهایشان برسند. امّا این تمناها را آنها انتخاب نمی کنند. ساکنان دو شهر را می توان بر اساس عشقها و دلبستگیهای مختلفشان از هم تمیز داد، امّا این خداست که بنابر نقشه ی الاهی اش معین می کند آنها چه چیزهایی را دوست داشته باشند و دلبسته شان شوند. شخص نمی تواند انتخاب کند که عشقی به خداوند و چیزهای ابدی داشته باشد، و بنابراین شایسته ی رستگاری ابدی در مقام یک ساکن شهر آسمانی شود. فرد بنابر تمناهای روحش (پسوخه اش) دست به انتخاب می زند، و خداست که این تمناها را در روح قرار می دهد. بار دیگر، آوگوستینوس این حقیقت بنیادین را با توسل به واقعیتهای تمناهای جنسی انسان نشان می دهد. ما انتخاب نمی کنیم که تحریک شویم؛ اندامهای جنسی ما از احکام خودشان پیروی می کنند.
علاوه براین، تمناهای ما را نمی توان از طریق اعمال انسانی تغییر داد. مثلاً، اعلام قوانین را در نظر بگیرید. در فصل قبل گفتیم که طبق نظر پولس رسول، قانون (شریعت) خودش عامل گناه است. طبیعت بشری آنقدر فاسد و تباه است که همین اطلاع از اینکه عملی ممنوع است تمنایی را در ما بیدار می کند که مرتکب آن عمل شویم. آوگوستینوس در اعترافات تجربه ی خودش را در این زمینه مثال می آورد و تعریف می کند که در جوانی مرتکب چه عمل ویرانگری شده است. وقتی که پسربچه بوده است، یک درخت گلابی در باغ نزدیک خانه شان بوده است. یک شب، به همراه «دار و دسته ای از اراذل» مقدار زیادی گلابی می دزدد، نه برای آنکه بخورد، بلکه برای آنکه پرتشان کند به طرف خوک ها. «شاید چند تایی را هم خوردیم، امّا لذت واقعی ما در انجام کاری بود که ممنوع شده بود.» (Conf. 2.4, p. 47).
این واقعه آوگوستینوس را سخت متأثر کرد. انسان آنقدر گناهکار است که دلبسته شر به خاطر خود شر است. «شر درون من زشت و شنیع بود، امّا من دلبسته اش بودم. من دلبسته ی تباهی خودم و خطاهای خودم بودم، ونه دلبسته ی چیزهایی که برای آنها دست به این اعمال غلط می زدم، من دلبسته ی خود کار غلط بودم» (Conf 2.4, p. 47). آوگوستینوس می گوید رفتارش در این واقعه ی آشکار کم اهمیت بدتر از جنایت بود. جانیها انگیزه هایی برای جنایتشان دارند. کاتیلینا به شرارت شهرت داشت و می خواست قدرت را در روم در دست بگیرد. امّا حتی اعمال او به این دلیل بود که چیزهایی را می خواست که فقط با جنایت می توانست به دستشان بیاورد. حتی کاتیلینا به خاطر شرور بودن شرور نبود (Conf. 2.5).
آنگونه ای که آوگوستینوس انسانها را به تصور در می آورد، آنها غرق در گناهند و نمی توانند وضعشان را بهتر کنند. این حتی در مورد کودکان هم، به اندازه ی بزرگسالان، درست است. آوگوستینوس اسطوره ها و افسانه های مربوط به معصومیت در دوران کودکی را باور ندارد. او وقتی که به یک نوزاد نگاه می کند در او تمنای فراگیری می بیند. نوزادان و کودکان برای به دست آوردن چیزی که می خواهند نحسی می کنند؛ هر چیزی را که دم دستشان است پرت می کنند و آنهایی را که اطرافشان هستند می زنند. «اگر نوزادان معصوم هستند، به دلیل فقدان اراده برای آسیب زدن نیست، بلکه به این دلیل است که زورش را ندارند» (Conf. 1.7, p. 28).
تنها امنید مردم به رها شدن از این وضع نفرت بارشان روی کردن به خداست. امّا گناهکاران نمی توانند خدا را دوست بدارند، مگر اینکه خدا این عشق را از سر تأسف به این حال اسفبارشان به آنها بدهد.
پاورقی ها
1- این رویکرد به تفصیل در اثر زیر مورد بحث قرار گرفته است:
H.Deane, The Political and Social Ideas of St.Augustine (NewYork, 1963)
2. R.w. Carlyle and A.J. Carlyle, A History of Medieval Political Theory in the West, 6 Vols, (London, 1903-36), I,120.
برای بحث در این زمینه رجوع کنید به:
H. Oeane, Political and Social Ideas, Chapter 3.
3. K. Borresen, Subordination and Equivalence: The Nature and Role of Woman in Augustine and Thomas Aquinas, C. Talbot, frans. (Washington, D.C,1981), pp.61-3.
4. See Borresen, Subordination and Equivalence, Chaptern.
5. Augustine, quoted by Borresen, Subordination and Equivalence, pp. 27-8.
6. Borresen, Subordination and Equivalence, p.63.
7. Borresen, Subordination and Equivalence, p.35.
8. Tertullian, Quoted by D.Baily, Sexual Relation in Christian Thought (New York,1959), p.64.
9.M. Daly, The Church and the Second Sex (New York, 1968), p.43.
10. G.Tavard, Woman in Christian Tradition (Notre Dame,1973), p.115.
11.Brown, Augustine, pp.314-15.
12. Augustine, quoted in Brown, Augustine, p.221.
13. See Deane, Political and Social Ideas, pp. 45-7; also City of God, 22. 22; and 19.4.
کلوسکو، جورج، (1390)، تاریخ فلسفه سیاسی، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: نشر نی، چاپ دوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}